جوجو طلاجوجو طلا، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 21 روز سن داره

جوجو طلا

ماه پنجم

الان چند روزیه که ماه 4 تموم شده و من وارد ماه 5 شدم اوایل هفته خیلی احساس سرحالی می کردم فکر کردم که دیگه خوب شدم ولی چند روزیه که دوباره حالت تهوع و گلاب به روتون دوباره اومده سراغم دوباره اشتهام کم شده و با احتیاط همه چی می خورم دیروز عصر یک عدد کلوچه و یک فنجان چای را نوش جان کردم و نیم ساعت بعد ......... اوپس      ترکیدم صبح هم بعد از صبحانه این برنامه رو داشتم وای خدای من همه می گفتن تا پایان ماه 4 این حالتا تموم میشه ولی نمی دونم چرا من خوب نمی شم   ...
11 خرداد 1390

بعدی ها

بعد از اینکه بابا جان بنده این خبر رو شنیدن و کلی ذوقیدن همش در تب و تاب بودن که این خبر رو سریعتر به همه بگن خلاصه بعد از 3 ماه و نیم بنده بود که دیگه خبر به همه جا رسید و غیر از خواجه حافظ شیراز بقیه خبردار شدند..هههههه در این بین داداش های عزیز و زن داداش یکی یک دونه که عشق بچه است هم خیلی خوشحال بودند و کلی تبریک و احساسات بانمک برام فرستادن و به جمع هواداران بنده به همراه نی نی گولو(این اسم رو بیشتر از همه عمه نی نی صداش می کنه) افزوده شد دیگه خیال بابا هم راحت بود ...
10 خرداد 1390

بین المللی

این جوجو طلای ما اونقدر خاطرخواه داره که هنوز نیومده کادوهاش میرسه. مامان و مامان بزرگ 1 ماه پیش رفته بودند مشهد براش سوغاتی آوردند.خودم هم براش از تایلند و تاجیکستان یه چیزایی خریدم. مامانم قبلا از سوریه هم براش اسباب بازی آورده.آهان بابای شوشو هم چند سال پیش از مکه یه ماشین آورده بود بابام رفته بود ترکیه لباسهای بامزه براش آورده بود. تازه مسافر مکه هم داریم مامان می خواد بسپاره اونا هم یه چیزایی بیارند در ضمن هنوز جنسیتش هم معلوم نیست اینهمه سوغاتی میگیره.جوجو طلا بلا ملا ...
10 خرداد 1390

تولدم مامانی

١٥ اردیبهشت تولد مامانی تو خونه خودمون با حضور اطرافیان برگزار شد و جوجو و باباش اول از همه تولدم رو تبریک گفتن خودم شام پخته بودم باقلوا. چقدرم خوشمزه بود هههههه جوجوی مامان سال بعد به امید خدا تو در تولد حضور فیزیکی داری و شیطونی می کنی همش البته اول در تولد بابات هستی ها.شلوغ کاری یادت نره   ...
10 خرداد 1390

سفرهای نی نی

اولین سفر نی نی، سفر به خارج کشو و به شهر دوشنبه در تاجیکستان بود که در فروردین 90 انجام شد. سفر بعدی به شهر قزوین برای ویارانه قیمه نثار مامان جونش بود که فقط برای صرف ناهار بابای عزیز گازشو گرفت و مارو برد تا حالشو ببریم.به به به چقدر خوشمزه بود. سومین سفر هم به همدان و سرکان بود که یک شبانه روز به طول انجامید و در اردیبهشت 90 رخ داد.   ...
10 خرداد 1390

شوشو جان

همسری من خیلی مهربونه و خونگرم تو این مدت هم همراه همیشگی من و جوجومون بوده. من واقعا عاشقشم آخه اولین عشقمه و بعدش هم جوجو طلا. تو تمام سونو گرافی ها و بیشتر وقتای دکتر در کنارم، همدمم و قوت قلبم بوده.بخصوص در اوایل بارداری که استرس داشتم همش بهم می گفت توکلت به خدا باشه و خدا رو شکر همه چی بخیر و خوشی گذشت آقای شوشو تو این مدت برام یکم آشپزی هم کرده، تو کارای خونه هم کمک کرده بگذریم اذیت کاری هم داشته ها(خودش می دونه ها ) البته قراره جبران کنه راستی جوجو تو این مدت فوتبال هم خیلی دیده ممکنه فوتبالیست بشه چون شوشو عاشق فوتبال است و منم همراهش خیلی از فوتبالها رو دیدم ایرانی-خارجی و.... خلاصه همسری سر و صدای تلویزیونش هم گاهی ز...
10 خرداد 1390

اولین ها

حدود یک هفته بعد از مطمئن شدن من و همسری در مورد بارداری، اولین خبر بارداری رو به مامانی خودم در شب چهارشنبه سوری دادم که کلی ذوق کرد و شبش به بابای گلم هم گفت ولی بقیه نمی دونستن. شب عید هم که من و همسری در خانه مادر و پدر همسری بودیم خبر رو همسر جان در حین شیرینی پزی اعلام کرد و مامان عزیزش، خواهرش یا همون عمه جان نی نی و پدر شوهر مهربون ما دوتا رو بوسیدن و تبریک گفتن و آرزوهای خوب کردن. از این به بعد بود که دیگه همه این افراد یه جورایی حسابی هوامو داشتن و مراقبم بودن کلان باحال بود بهر حال همه این افراد از نزدیکترین ها بودن که خیلی هم خوشحال شدن....... ...
10 خرداد 1390

نی نی ناز

به نام خالق تو برایت می نویسم خاطرات خودت را درونم.برای تو که زنده کننده امید و عشقی در وجودم. با همه احساسم دوستت دارم. با وجود تو حس زیبای مادری را نم نمک احساس می کنم.تو خلقت و معجزه خدایی که درون من و با همه وجودم رشد می کنی و پا به دنیای هستی می گذاری ... تو هدیه خداوندی برای من و پدر مهربونت سعی می کنم روزها و خاطرات زیادی رو بنویسم که یه روز برات بخونم یا خودت بخونی عزیزکم تو جوجوای از جنس طلا...... جوجو طلا   ...
10 خرداد 1390

بد ویاری

وای امان از دست این ویار و تهوع و گلاب به روتون ........ دیگه واقعا امانم رو بریده دست بردار هم نیست .البته شکر خدا چند روزه که کمتر شده ولی هنوزم کمی از قرص تهوع رو می خورم وگرنه شب تا صبح خواب ندارم از هفته 6 شروع شد که فقط حالت تهوع بود و کم کم تبدیل به گلاب به روتون شد اونم از شب تا صبح.در طول روز خوب بودم ولی از عصر شروع می شد واقعا اذیت شدم یه چیزی هوس می کردم می خوردم ولی در عرض چند دقیقه همه رو بالا می آوردم بعداز اینکه دکتر رفتم و براش شرایطم رو گفتم قرص دمیترون رو برام تجویز کرد که بازم خیلی خوب بود و این حالتهای وحشتناک تاحدی مهار شد. دکترم بهم گفت که همه علائم زنای بد ویار رو دارم اما بیشتر از همه گوجه سبز خوردم و آب دو...
10 خرداد 1390

آش

در سه ماهه اول انواع آش ها را میل کردم که به زحمت دیگران تهیه شده بود آش ترش(میوه) :مامان خانوم خودم آش سماق:مامان همسری آش آبغوره: مامان خانوم خودم آش رشته سرکانی:مامان همسری آش رشته:مامان خانوم خودم آش ترش(میوه):مادر بزرگ پدری آش غوره(2بار): مامان همسری آش دوغ: زن عمو کوچیکه آش عماج: خاله همسری ...
10 خرداد 1390
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به جوجو طلا می باشد